ای عزیز من، بی تو چه سخت است که من جز کلمات چاره دیگری نداشته باشم. هرچند عزیزی چون تورا دارم و غمی ندارم پس با تو بودن را با نگارش و چهره ات به هم آمخیته و به تو از تو می نویسم:
با تو من همه رنگهای این سرزمین را آشنا می بینم،
با تو آهوان این صحرا کودکان همبازی منند،
با تو کوه ها هامیان وفادار خاندان منند،
"با تو من با بهار میرویم"
با تومن در عطر یاسها پخش میشوم، با تو من در هر تندر فریاد شوق می کشم.
در حلقوم مرغان عاشق می خوانم و در قلقل چشمه ها می خندم و در نای جویباران زمزمه می کنم.
با تو من عشق را،
شوق را، زندگی را،
و مهربانی پاک خداوندی را ی نوشم.
با تو من در غربت این صحرا،
در سکوت این آسمان،
و در تنهایی این بی کسی غرق شوق و خروش و جمعیتم.
با تو درختان برادران منند و پرندگان خواهران منند، و گلها کودکان من،